انشااله بزه

آورده اند که

طلبه یا آخوندی در کنار جوی آب داشت وضو میگرفت. سگی آمد و از داخل آب رد شد و کنار طلبه ایستاد و چون بدنش خیس شده بود خودش را تکان داد تا خشک شود.

قطرات آب از بدن سگ جدا شده و بر روی طلبه پاشید. طلبه نگاهی به سگ کرد و گفت:

انشااله بزه !

ورژن دیگری از داستان:

در مورد افراط در خوش بینی نقل است که شخصی سحر برای عبادت برخاست وقتی که خواست پوستینش را بپوشد، دید سگی که در باران به داخل خانه پناه آورده است با موهای خیس روی آن خوابیده است. با عصا بر سر او زد. سگ زوزه کشان فرار کرد و مرد خواست بدون پوستین به حیاط برود ولی سرمای شدید مانع شد. کمی تامل کرد برگشت و پوستین را به دوش انداخت و گفت این سگ نبود انشا الله بز بود!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *